عید سعید غدیر خم ( مدح علی علیه السلام )
دلــهــا اگر که بــال بـــرای تو میزنند هر شب سری به سمت سرای تو میزنند جـبــریـل می شـونـد تــمــام کـبــوتـران وقتی که بال و پر به هوای تو میزنند از وصلههای کهـنه نـعـلـین خـــاکی ات پیداست سر به سوی خدای تو میزنند هرشب فرشتهها که به معراج میروند دسـتـی به ریشههای عـبـای تو میزنند بـیـنـند اگر خـیــال تو را بت تــراش هـا تا روز حـشر تـیـشــه برای تو میزنند بر سیـنـهام نـوشـتـه خــدا والـی الـولـی یا مظهـر العجایـب و یا مـرتضی عـلی وقـتش رسیده تا که زمین امتحان دهــد وقتش رسیده تا که زمان را تکـان دهد فصل ظهـور نفـس رسالت رسیده است میخواهـد ازخدای به گامش توان دهد باید سه روز صبـر کـند در غدیــر خـم تا که به روی مـنـبری از دل اذان دهد میخواست حق که آینهای در برابر ... آئـیــنــه تــمـام نـمـایــش مـکــان دهــد میخواست حق که عین نبی را عیان کند میخواست حق که دست خودش را نشان دهد شــوری میان عــرصۀ محـشر بلند شد دست عـلی به دست پـیـمـبر بـلـنــد شـد وقتی غضب کند همه زیر و زِبر شوند جنــگاوران معــرکـهها در به در شوند وقتی غضب کند همه در خاک میروند گیرم که صد سپاه بر او حمله ور شوند چشمش اگر به پهـنه میــدان نـظـر کـند گردن کـشــان دهــر همه بی سپر شوند از ضرب ذوالفـقـار، خـدا فـخر میکند ســرهــای بـی شـمــارِ جدا بیشتر شوند این مــرد تـکـیـه گاه نبـرد پـیـمـبر است این شیر، شیر حضرت حق است حیدر است سر میدهـیم و از درتان پـر نمیزنـیم موجـیم و سر به سـاحل دیگر نمیزنیم وقتی که حرف ؛حرف ولایت مداری است مــا دم ز غـیــر، تا دم آخــر نـمیزنـیم وقتی که امر نائبتان فرضِ جان ماست سنگ کـسـی به سـیـنـه بــاور نمیزنیم فصل بصیرت است به جز با لـوای او حـتـی قـدم بـه صحنـه محـشر نمیزنیم ما را فـقـط به پــای ولایت نــوشتهانـد مــا سیــنـه پای بــیـرق دیگـر نمیزنیم بـا ذوالـفـقار و نـام عـلی پـا گرفـتهایـم ما درس خود ز مکتب زهـرا گرفـتهایم عـطری بــده که غـنـچـه نیـلـوفـرم کنی تا در حـضور خویش شبی پرپرم کنی اصلاً مرا نگاه تو در صبح روز عـهد پـروانــه آفـــریـد که خـاکـسـتـرم کـنی دُرّ نجف دلم شده شاید به دست خویش روزی مرا بـگـیـری و انگـشـترم کنی من را جلا بده که تو را جلوه گر شوم بهـتـر هـمــان که آیـنــه دیـگــرم کـنی نان جوئی به دست تو دیدم چه می شود هــم سـفـرۀ غـلام خـودت قـنـبـرم کنی همراه ظرف خالی شیر آمدم که بـــاز دستی کشی به روی سرم سرورم کنی آقــا نظر به چــشــم تــر مــادرم نـمــا بـوی مــحــرم آمـده عـــاشـق تـرم نـمـا |